دلم هوایت را که می کند
تمام جزئیات با تو بودن را مرور می کند،
نفس به نفس...
آه که چقدر آرامشت را دوست داشتم
چشمانت را، وقتی که از دوست داشتن میگفتی
لبهایت را، وقتی پی در پی لبانم را می مکید و آرامش را به من می چشانید
آه که چقدر با تو بودن را دوست دارم.
تویی که به معنای واقعی خودت هستی!
سرشار از عشق، آرامش، محکم، فلسفی، شرمناک و گاه خسته تنها.. ولی زنده..
من تو را می ستایم
ای خیالِ شیرین
عباس معروفی(رمان سمفونی مردگان): چیزهای قشنگ تکرار نمی شوند.
هوایت که به سرم می زند
دیگر در هیچ هوایی،
نمی توانم نفس بکشم!
عجب نفس گیر است
هوایِ بی توئی!
به میکده من هم یه سر بزن